loading...
ashariran.rzb.ir
محمد امين نجفي بازدید : 382 پنجشنبه 28 دی 1391 نظرات (0)
ادب و ادبيات در پيشينه‌ي تاريخي ـ فرهنگي مردم ايران بيشتر داراي مضامين حكمي و تعليمي و ديني و عرفاني بوده و از زباني تمثيلي و يا نمادين بهره مي‌برده است. در بررسي تاريخ تطور ادب فارسي از نيمه‌ي اول قرن سوم هجري قمري و پيدايي اولين آثار منظوم و منثور فارسي دري تا دهه‌هاي پاياني قرن سيزدهم قمري [كه سيطره‌ي ادبيات شبه‌مدرن تدريجاً پديدار مي‌شود و ميراث و ميراث‌داران ادب كلاسيك به حاشيه رانده مي‌شود] آنچه كه «ادبيات كلاسيك فارسي» مي‌ناميم به همراه تطور تمدن كلاسيك ايران، فراز و فرودهاي متعددي را تجربه مي‌نمايدادب و ادبيات در پيشينه‌ي تاريخي ـ فرهنگي مردم ايران بيشتر داراي مضامين حكمي و تعليمي و ديني و عرفاني بوده و از زباني تمثيلي و يا نمادين بهره مي‌برده است. در بررسي تاريخ تطور ادب فارسي از نيمه‌ي اول قرن سوم هجري قمري و پيدايي اولين آثار منظوم و منثور فارسي دري تا دهه‌هاي پاياني قرن سيزدهم قمري [كه سيطره‌ي ادبيات شبه‌مدرن تدريجاً پديدار مي‌شود و ميراث و ميراث‌داران ادب كلاسيك به حاشيه رانده مي‌شود] آنچه كه «ادبيات كلاسيك فارسي» مي‌ناميم به همراه تطور تمدن كلاسيك ايران، فراز و فرودهاي متعددي را تجربه مي‌نمايد. در لايه‌هاي مختلف و شؤون متكثر اين ادبيات و به ويژه در جهان‌نگري غزليات حافظ و نيز سعدي در «بوستان» و «گلستان» مي‌توان «سرنوشت تاريخي» مردم اين سرزمين را كه با عناصري از تعاليم قدسي اسلامي و برخي ره‌آوردهاي فرهنگ يوناني و مرده‌ريگ به جاي مانده از ايران باستان و عرب جاهلي آميخته است را مشاهده كرد. شعر حافظ و نثر سعدي را مي‌توان به عنوان نقطه اوج ادب كلاسيك فارسي مطرح كرد و آن را چون آيينه‌اي براي دريافت دروني‌ترين لايه‌هاي روح تاريخي ساكنان اين مرز و بوم دانست. در آثار مختلف نثر و نظم ادب كلاسيك فارسي همچنين مي‌توان جلوه‌هايي از فراز و فرود تاريخي اين قوم و نيز سير بسط و تطور ادبيات كلاسيك را مشاهده كرد. زبان و ادب فارسي پس از دوره‌ي اوج خود در حافظ و سعدي و از منظر مايه‌هاي حكمي و عرفاني در عطار و مولوي تدريجاً رو به افول نهاد. آنچه كه در دوره‌ي رستاخيز كوتاه‌مدت صفويان ظاهر گرديد اگرچه از جهاتي قابل ستايش است [به ويژه از منظر توجه به منقبت ائمه شيعه (ع) در آثار نظم و نثر و پيدايي ميراث مكتوب عظيمي از ادبيات فقهي و كلامي شيعه و ظهور شاعراني چون «محتشم» و رواج مراثي ديني براي امامان (ع)] اما به دليل ميل كردن به نحوي ظاهرگرايي در قالب‌ها و چيزي كه شايد بتوان آن را نوعي فرماليسم ادبي خاص اين دوره ناميد [با فرماليسم ادبي قرن بيستم ادبيات غرب ماهيتاً متفاوت است] هيچ گاه در حد و اندازه‌ي آثار شكوفاي ادب كلاسيك ما فعليت نيافت. البته آنچه درباره‌ي حافظ و سعدي به عنوان زبان معيار براي شعر و نثر فارسي مي‌گوييم به معناي تأييد تام و تمام روح جهان‌بيني حافظ و يا سعدي نيست. زيرا براي ما كه از منظر «واقع‌گرايي آرمان خواه اسلامي و شيعي» به ادبيات نگاه مي‌كنيم، فقط و فقط آثاري را كه بازتابنده‌ي تام و تمام روح و باطن تعاليم معصومين (عليهم‌السلام) و اساليب ادبي قرآني باشد مي‌تواند به طور كامل مورد تأييد قرار گيرد به عنوان مثال شايد از پاره‌اي جهات و به ويژه از منظر تعاليم اسلام فقاهتي بتوانيم در برخي معاني مطروحه در ادب فارسي و آثار بزرگان آن [مثلاً مفهوم «رند» و يا پاره‌اي سهل‌انگاري‌ها در خصوص «شريعت» و برخي شطيحات مرسوم يا …] انتقاداتي را وارد نمائيم. اما به هر حال در اين مهم ترديدي نيست كه سخن حافظ و مولانا و يا «مصيبت‌نامه»ي عطار و «حكمت عملي» سعدي در «بوستان» و «گلستان» … غير از بار محتوايي معنوي و گرانسنگ‌شان از منظر تبيين و سرشت تاريخي و روح غالب جهان‌نگري قومي مردم ما نيز آموزنده و قابل تأمل مي‌باشند. واقعيت اين است كه ادب كلاسيك فارسي در امتداد بسط تاريخي خود پس از روزگار صفويه [حتي در دوره‌ي صفويه] گونه‌اي افول و افت را تجربه نمود و شاعران و نويسندگان «عصر بازگشت» از «عبدالرزاق دنبلي» و «صباي كاشاني» گرفته تا «قاآني» و «سروش اصفهاني» و حتي «ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني» اگرچه كوشيدند تا دوره‌ي شكوفايي ادب كلاسيك را احياء نمايند، اما هرگز به اين مهم موفق نگرديدند. اگرچه در دوره‌ي صفويه كوششي براي احياء نحوي هنر و ادب ديني و اسلامي صورت گرفت كه تا حدودي و از جهاتي نيز موفق بود و موجب رواج شعر ديني و مدح و منقبت اولياي دين گرديد، اما مجموعه‌ي دلايلي [كه بررسي آنها از حوصله‌ي اين دفترخارج است] موجب گرديد شعر و نثر ديني شيعي به نقطه‌ي اوج كمال خود نرسد و شكوفايي پديد آمده همچون رستاخير صفويه، دولت مستعجل باشد. وجه غالب ادب عصر صفوي يعني «سبك هندي» نيز علي‌رغم زيبايي‌ها و ظرافت‌ها و حتي در بسياري موارد عمق معاني عرفاني‌اش [به عنوان مثال در شاعري چون «عبدالقادر بيدل دهلوي»] به هر حال قادر به ايجاد گونه‌اي سبك ادبي مبتني بر رويكرد متعهد شيعي نگرديد. راه و رسم «نهضت بازگشت» نيز اگرچه به دوران شكوفايي از تاريخ ادب اين سرزمين چشم دوخته بود، اما به دليل فقدان اصالت و حالت سطحي و انفعالي‌اي كه داشت و نيز به اين دليل مهم كه ديگر روح تاريخي مردمان و دوره‌اي كه اين شاعران و نويسندگان در آن قرار داشتند، امكان چنين احيايي را به ايشان نمي‌داد؛ عملاً به ورطه‌ي شبيه‌سازي و تقليد درغلتيدند، هر چند كه به هر حال و در پاره‌اي موارد موجب احياي برخي زيبايي‌ها و موازين متين فراموش‌شده‌ي ادب فارسي گرديدند. به هر حال ادب دوره‌ي بازگشت نتوانست نهضت پرنشاط و فعال و توانمندي درادب فارسي ابداع نمايد و جلوي تشتت و بحران زبان را بگيرد. تشتت و بحراني كه مرتبط با بحران تفكر و پريشاني احوالي حاكم بر همه‌ي وجوه و سامان تمدن كلاسيك ايران بود. در چنين وضعيت بحران‌زده و رو به زوالي، تمدن و ادب كلاسيك و نيز تمامي وجوه حيات تمدني ما در تندباد تعرض طوفان ويرانگر استعمار مدرن غربي قرارگرفتند كه آگاهانه و ناآگاهانه و بنا به بازي طرارانه‌ي تاريخ براي ما تقدير شوم «غرب‌زدگي شبه‌مدرن» را در آستين آورده بود و به همراه زمينه‌سازي براي سيطره‌ي «فرماسيون شبه‌مدرن» در ايران و به عنوان بستر آماده‌گر آن؛ «كاست» روشنفكري در ايران را پديد آورد كه نسل‌هاي مختلف آن خود را داعيه‌دار و متولي «ادب معاصر ايران» مي‌دانستند و در واقع ادبياتي مبتني و متكي بر مشهورات ‌شبه‌مدرنيستي و مقلد ادب رو به انحطاط مدرنيته‌ي بحران‌زده را به صورت غالباً تقليدي و با جوهري اساساً سطحي و ماهيتي نيست‌انگار ترويج نمودند كه در افواه و مطالب ژورناليستي و ادبيات رسانه‌اي «ادبيات معاصر ايران» نام گرفت و شايد بهتر باشد آن را «ادبيات شبه‌مدرنيستي نيست‌انگار» صد و پنجاه ساله‌ي اخير بناميم كه تنه‌ي اصلي آن متكي بر رويكرد «كاست» روشنفكري مبلغ تجددگرايي سطحي و وابسته قرار دارد و از چهره‌ها و آثار آن تغذيه مي‌كند. اگر چه تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و به صورت موارد نادر و استثنايي، معدود چهره‌هاي متعهد و آرمانگرايي بوده‌اند كه در ظرف زماني سيطره‌ي اين ادبيات، رها از آفات روشنفكرانه و تجددگرايانه‌ي آن به گونه‌اي آرمان‌طلبانه و حق‌مدارانه كوشيده‌اند، اما وجه غالب و اصلي اين ادبيات چيزي جز ترويج صور مختلف نيست‌انگاري شبه‌مدرن و روايت‌هاي تقليدي و شعاري ايدئولوژي‌هاي غربي و مشهورات مدرنيستي نبوده است. در تاريخ ادبيات ايران مقطع پس از «عصر بازگشت» را كه مصادف با دوره‌ي رواج ادبيات نيست‌انگار شبه‌مدرنيستي مي‌باشد، مقطع «ادبيات معاصر» مي‌ناميم. در اين دوره در نظم و نثر ابتدا تحولي در مضامين و درون‌مايه‌ها و رويكرد كلي نويسنده و شاعر و جهان‌نگري حاكم بر اثر او پديد مي‌آيد و همزمان [و يا در مواردي به فاصله‌ي اندكي] قالب‌ها و به تعبير دقيق‌تر اساساً ساختار و مجموعه‌ي ادبي جديدي ظهور مي‌كند كه با ادب كلاسيك فارسي در چند ويژگي تفاوت مبنايي و اساسي دارد، بدين مضمون كه: اولاً ادبيات شبه مدرن پديد آمده كه آن را به صورت مصطلح «ادبيات معاصر» مي‌ناميم و به لحاظ ساختار وجودي خود به گونه‌اي كلي مقلد ادبيات مدرن غربي و رويكردهاي مختلف آن مي‌باشد. اين تقليدگري خود را در پيدايي صورت مقلدانه‌ي ساختارهايي چون «رمان» و «داستان كوتاه» در قلمرو نثر و نيز، «شعر نو» و يا اشعار موزون با درون‌مايه‌هاي «رمانتيك» و نيهيليستي و الگوبرداري شده از رويكردهاي ادبي و ايدئولوژي‌هاي سكولار در قلمرو نظم و شعر ادبيات معاصر نشان مي‌دهد. ثانياً در آنچه كه آن را «ادبيات معاصر ايران» و يا به تعبير دقيق‌تر «ادبيات معاصر شبه‌مدرن و روشن‌فكرزده‌ي ايران» مي‌ناميم و اصرار داريم بر تفاوت‌هاي آن با «ادبيات معاصر متعهد به انقلاب اسلامي» و يا به عبارتي فني‌تر «ادبيات مبتني بر واقع‌گرايي آرمان‌خواهانه‌ي شيعي» [كه تقريباً با انقلاب اسلامي متولد گرديده است، هر چند جوانه‌هايي از آن در سال‌هاي قبل از پيروزي انقلاب نيز وجود داشته است] تأكيد ورزيم، از اساس بشر و نسبت او با هستي و نظام عالم بر پايه‌ي تفسير نيست‌انگارانه‌ي شبه‌مدرن و رويكرد سكولار به انسان و نحوه تقليد ظاهرگرايانه و افراطي از مكاتب ادبي غربي بنا گرديده است. ثالثاً در ادبيات معاصر شبه مدرن ايران كه در اين بررسي‌ها آن را به اختصار «ادبيات معاصر ايران» مي‌ناميم، تجربه‌ها و درون‌مايه‌هاي نيست‌انگاري شبه‌مدرن، سياست‌زدگي ملهم از ايدئولوژي‌هاي سكولار، يأس‌انگاري و از خودبيگانگي بشر بي‌هويت مدرنيست، برخي آرمان‌ها ايدئولوژيكي ليبرالي، ناسيوناليستي و يا سوسياليستي و همچنين شاخص مذهب‌ستيزي و بي‌مبالاتي نسبت به اخلاقيات و گونه‌اي سنت‌ستيزي بيمارگونه و سطحي و غريزه‌گرايي نفساني به طور مستمر ديده مي‌شود.هر چند كه اين ويژگي‌ها در مقاطع و ادوار مختلف حيات اين ادبيات به انحاء و اشكال مختلف ظاهرگرديده‌اند. رابعاً، طبيعت ادبيات شبه‌مدرن ايران [ادبيات معاصر ايران] به دليل ذات نيست‌انگار و شبه‌مدرنيستي آن بر غفلت‌زايي و ايمان‌زدايي و ترويج اوهام سكولار قرار دارد و حتي در مقاطعي كه رنگ و بو و سبك و سياق مبارزه‌جو و سياسي ـ افشاگر عليه مظاهر استبدادي پيدا مي‌كند [چه في‌المثل در اشعار سياسي ادب مشروطه در سپيده دم ادبيات معاصر شبه‌مدرن و يا در اشعار ضداستبدادي مثلاً «گلسرخي» در انتهاي تاريخ ادب شبه‌مدرن ايران] به دليل رويكرد باطناً غرب‌زده و ملهم و مقلد ايدئولوژي‌هاي عالم مدرن و تفسير اومانيستي سكولاريستي آن از بشر و هستي به هر حال روحي غفلت‌زا [غفلت‌زايي نسبت به ساحت قدس و حقيقت متعالي عالم] دارد. هر چند كه اين سخن هرگز و هرگز به معناي ناديده گرفتن و يا كم بها دانستن رشادت‌هاي جواناني كه صادقانه اما اسير قفس بي‌پايه‌ي ايدئولوژي‌ها سكولار مقلدانه به مبارزه با استبداد رژيم سراپا وابسته به شاه پرداختند [و البته تعداد و نيز وزن آنها به لحاظ كمي و كيفي در مجموعه‌ي «كاست روشنفكري» و ادبيات معاصر شبه‌مدرن ايران اندك و ناچيز بوده است] نمي‌باشد. هر چند كه در يك ارزيابي كلي مي‌توان گفت جهت‌گيري مجموعه‌ي كاست روشنفكري ايران و ادبيات شبه‌مدرنيستي‌اش به نفع رژيم پهلوي و به ويژه در مسير بسط سيطره‌ي فرماسيون شبه‌مدرن در ايران قبل و بعد از انقلاب بوده و هست. يك نكته‌ي بسيار مهم كه بايد بدان توجه كرد،اين است كه نام بردن از ژانرها و گونه‌هاي ادبي‌اي نظير «رمان» و يا «شعر نو» در قلمرو بررسي ادبيات معاصر شبه‌مدرن ايران به هيچ روي به اين معنا نيست كه ادبيات معاصر متكي بر «واقع‌گرايي آرمان‌طلبانه‌ي شيعي» و برخاسته از انقلاب اسلامي نمي‌تواند و يا نبايد از اين گونه‌هاي ادبي بهره گيرد. بلكه بايد توجه داشت نسبتي را كه ادبيات واقع‌گراي آرمان‌طلب شيعي با «رمان» و «شعر نو» برقرار مي‌كند و دخل و تصرفي را كه در آن انجام مي‌دهد، از اساس متفاوت با نسبتي است كه نويسندگان و شاعران شبه‌مدرنيست با آن برقرار مي‌نمايند. در واقع ادبيات واقع‌گراي آرمان‌خواه شيعي، «رمان»، «داستان كوتاه» و در صورت بهره‌گيري، گونه‌هاي ادبي و شعري موسوم به «شعر نو» را به گونه‌اي تعريف مي‌كند و به عنوان «ماده‌» براي «صورتِ» انديشه‌ي آرماني خود قرار مي‌دهد كه آن گونه‌ها تا حدودي و از جهاتي و به ميزان ظرفيت وسعه‌ي وجودي خود دگرگون و حتي متحول مي‌گردند، هر چند كه برخي از خصايص ذاتي گونه و ژانر ادبي خاص خود را نيز تا حدودي با ضريب‌ها و ميزان‌هاي مختلف [بسته به درون‌مايه‌ي اثر و توانمندي مؤلف يا شاعر و برخي عوامل ديگر] حفظ مي‌نمايند. در واقع در ارتباط ارگانيك مؤلف و ژانر خاص ادبي در پروسه‌ي پيوند تنگاتنگ و بعضاً ديالكتيكي [در معناي هگلي اين اصطلاح و نه معناي مرسوم ماركسيستي آن] آنها و جهان‌نگري ديني و محتواي اعتقادي نويسندگان و شاعران دين‌مدار ادبيات واقع‌گراي آرمان طلب شيعي خواه ناخواه [تا حدودي و از جهاتي و گاه بسيار مبنايي و ساختاري] بر ماهيت و يا حداقل كيفيت و ساختار رمان و يا شعر نو و ژانرها و قالب‌هاي ادبي مورد استفاده‌ي مؤلف تأثير دگرگون‌كننده و حتي شايد متحول‌كننده‌اي مي‌گذارد كه در بررسي ادبيات واقع‌گراي آرمان طلب بايد بدان توجه كرد.  در يك نگاه كلي مي‌توان تاريخ ادبيات معاصر شبه مدرن ايران تا مقطع انقلاب اسلامي را به ادوار ذيل تقسيم كرد: 1ـ دوره‌ي اول كه آن را مي‌توان دوره‌ي «ادبيات مشروطه» ناميد. در اين دوره نخستين وجوه ادب شبه‌مدرن معاصر ايران ظاهر مي‌گردد. در اين دوره آثار ادبي «رمان واره» و نيز اشعاري در قالب‌هاي كلاسيك اما با مضاميني مدرنيستي ظاهر مي‌گردد. مي‌توان گفت ادب مشروطه تقريباً اندكي پس از اصلاحات شبه‌مدرنيستي «ميرزا جعفرخان مشيرالدوله» در نيمه‌ي اول دهه‌ي هفتاد هجري قمري آغاز مي‌گردد و شايد بتوان تأليف حكايت رمان واره‌ي «ستارگان فريب‌خورده» توسط «آخوند زاده» به سال 1273 ق و يا اندكي قبل از آن برخي اشعار «دساتيريِ» شاعري چون «يغماي جندقي» و يا با دقت‌نظر بيشتر برخي اشعار «ميرزا علي اكبر طاهرزاده‌ي صابر» را نخستين جلوه‌هاي خام آن دانست. البته در خصوص «يغماي جندقي» بايد دقت كرد كه فقط اشعار «دساتيري» او را به دليل ماهيت تقليدي ملهم از ناسيوناليسم شبه‌مدرن‌اش مي‌توان در زمره‌ي جلوه‌هاي آغازين ادب شبه‌مدرن [آن هم با مسامحه و تقريب] ناميد. بنابراين مي‌توان زمان تقريبي ادب مشروطه را از حدود 1280 ق تا 1324 ق (1240 ش تا 1285 ش) عنوان كرد. 2ـ دوره‌ي دوم كه مي‌توان آن را «ادبيات پس از مشروطه» ناميد و زمان تقريبي آن از 1285 ش تا 1300 ش است. در اين دوره نخستين رمان‌هاي زبان فارسي تأليف مي‌گردد و جوانه‌هاي «شعر نو» در كنار رواج گسترده‌ي اشعاري با اوزان عروضي و مضامين شبه‌مدرنيستي در قلمرو شعري خودنمايي مي‌كند. 3ـ دوره‌ي سوم ادب شبه مدرن ايران مصادف با سلطنت مطلقه‌ي استبداد شبه‌مدرنيستي رضا شاه است سال‌هاي 1300 ش تا 1320 ش را دربرمي‌گيرد. در اين دوره شعر نو و ژانرهايي چون «داستان كوتاه» و صور مختلف رمان به تفصيل ظاهر مي‌گردند و مضامين نيست‌انگارانه را ترويج مي‌كنند. 4ـ دوران پهلوي دوم يعني سال‌هاي 1320 ش تا 1357 ش را مي‌توان واپسين دوره‌ي ادبيات معاصر ايران قبل از انقلاب دانست كه خود در قلمرو شعر و داستان ضمن برخورداي از كثرت و تنوع بسيار، داراي دوره‌هاي فرعي مختلفي نيز مي‌گردد.  در اين دفتر اجمالاً به بررسي اين دوره‌ها خواهيم پرداخت. انشاءالله. نخستين دوره‌ي ادبيات غرب‌زده‌ي شبه‌مدرن ايران كه مبدأ تقريبي آغازش را مي‌توان سال‌هاي دهه‌ي 1280 ق قرار دارد؛ «ادبيات مشروطه» ناميده مي‌شود. اين ادبيات كه بيشتر در ميان گروه‌هاي مختلف كاست روشنفكري ايران و طيف اصلاح‌طلبان شبه‌مدرنيست دربار قاجار و نيز بخش‌هايي از طبقه‌ي متوسط شهري در حال شكل‌گيري و سرمايه‌داران نوظهور اين دوره نفوذ و مخاطب داشت، از عوامل زمينه‌ساز ايجاد هژموني كاذب منورالفكران بر نهضت مشروطه بوده است. جريان ادبي زمينه‌ساز سيطره‌ي بينش مشروطيت ليبرال در اساس و بنيان‌هاي فكري و نيز كلي‌ترين صور رويكردهاي خود به لحاظ قالب و محتوا، جرياني شبه‌مدرنيست بود. اما رويكرد ادبيات اين دوره با رويكرد دوره‌هاي بعدي ادب شبه‌مدرن تفاوت‌هايي دارد. ويژگي‌هاي ادبيات شبه‌مدرن مشروطه را مي‌توان اين گونه برشمرد. 1ـ ادبيات مشروطه به لحاظ ساختار و قالب در قلمروهاي نثر و نظم دگرگوني‌ها و تغييراتي را پديد آورده است. در قلمرو ادبيات منثور نخستين كوشش‌ها [البته اغلب بسيار ناپخته و سطحي] در تقليد از مدل رمان‌نويسي غرب صورت گرفته است كه به پيدايي حكايت‌هاي رمان‌واره‌اي چون «ستارگان فريب‌خورده» از «آخوند زاده» و «كتاب احمد» و نيز كتاب «مسالك‌المحسنين» از «عبدالرحيم طالبوف» و يا رمان واره‌ي «سياحتنامه‌ي ابراهيم بيگ» از «زين‌العابدين مراغه‌اي» انجاميده است. همچنين در اين دوره در قلمرو اشعار كلاسيك ضمن دگرگوني در محتوا و توجه بيشتر به مسائل سياسي و اجتماعي و نحوي كوشش براي ترويج رويكرد شبه‌مدرنيستي، به لحاظ قالب نيز تغييراتي پديد مي‌آيد و قالب‌هايي چون مسمط و مستزاد و تصنيف از مهجوريت چند قرني خارج شده و مورد توجه خاص شعراي اين دوره قرار مي‌گيرند. اين قالب‌ها به عنوان چارچوبي براي بيان محتواي غالباً سياسي و سنت‌ستيزانه و در بسياري موارد دين‌ستيزانه‌ي شبه‌مدرن مورد استفاده قرار مي‌گيرند. 2ـ ادبيات مشروطه به لحاظ محتوا تا حدود زيادي رويكرد انتقادي نسبت به مظاهر فساد و انحطاط قاجاري دارد. اما به گونه‌اي تعمدي و يا سهل‌انگارانه مابين سنت‌هاي قدسي و تعاليم ديني از يك سو، رسوم منجمد و متحجر و غلط و ساختار فرتوت استبداد كلاسيك ايران تفاوتي نگذارده‌ و تحت لواي مبارزه با مظاهر فساد و انحطاط قاجاري به سنت‌ستيزي و دين‌گريزي و ترويج سكولاريسم و غرب‌زدگي شبه‌مدرن روي مي‌آورند. البته اين رويكرد در نويسندگان و شاعران مختلف مشروطه در حد و اندازه‌هاي متفاوت وجود دارد. اما به هر حال جهت‌گيري غالب اين ادبيات، سنت‌ستيزي و دين‌گريزي و حتي استهزاء روحانيت و هويت اسلامي اعتقادات مردمي است. 3ـ ادبيات مشروطه درون‌مايه‌هاي آشكار سياسي و ناسيوناليستي دارد. ناسيوناليستي كه اين ادبيات مطرح مي‌كند، گونه‌اي ناسيوناليزم تقليدي و سطحي است كه به عنوان «ماده»اي براي صورت فرماسيون شبه‌مدرن مورد استفاده قرار مي‌گيرد. دقيقاً به همين دليل است كه اين ناسيوناليسم در آراء اصلي‌ترين نمايندگانش يعني نويسندگاني و شاعراني چون: «آخوندزاده»، «طالبوف»، «ميرزا آقاخان كرماني»، «اديب‌الممالك فراهاني» و نيز در آراء تئوري‌پرداز اصلي خود يعني «ميرزا ملكم خان ناظم‌الدوله» صبغه‌ي ضداستعماري جدي ندارد و در بسياري موارد از كانال ترويج‌ تجددگرايي سطحي، گاه خواسته و گاه ناخواسته مبلغ سيطره‌ي استعمار سرمايه‌داري مدرن غربي مي‌گردد. اين ناسيوناليسم باستان‌گراي شووينيستي [برتري طلبانه] بر مجموعه‌اي از ادعاهاي بي‌اساس نژادپرستانه در خصوص قوم مجعولي به نام «آريايي» و خيالبافي‌هاي بدون پشتوانه تئوريك و غيرمستندي درباره‌ي به اصطلاح «عظمت ايران باستان» قرار دارد كه ساخته ايدئولوگ‌ها و مستشرقين فراماسونر و اغلب مأمور دولت‌هاي استعماري بريتانيا و فرانسه‌ي قرن نوزدهم بوده است. مورخاني چون «گيرشمن» و «گلدزيد» و ديپلمات جاسوسي چون «سرجان ملكم» بر پايه‌ي مجموعه‌اي از مفروضات غيرمستند نژادپرستانه كه «چمبرلين» و «گوبينو» و برخي «شرق‌شناسان» اوايل قرن نوزدهم فراهم كرده بودند؛ تئوري برتري‌طلبانه‌ي «ناسيوناليسم باستان‌گرا» را تدوين نمودند تا از آن به عنوان محملي تئوريك جهت مبارزه با ميراث معارف و رگه‌هاي اسلامي فرهنگ و تمدن كلاسيك ايران استفاده نمايند. 4ـ ادبيات مشروطه در وجه غالب و مبنايي خود صبغه‌اي سكولاريستي دارد. اين رويكرد سكولاريستي مبتني بر نگرش كاست روشنفكري ايران است كه در ذات و جوهر خود ملهم از ايدئولوژي‌هاي غيرديني عالم غربي به ويژه ليبراليسم و ناسيوناليسم و صور ملايمي از گرايش‌هاي سوسيال دموكراتيك مي‌باشد. اساساً شاكله‌ي جهان‌بيني غرب‌زدگي شبه‌مدرن ايران و روشنفكري مبلغ آن سكولاريستي و دين‌ستيزانه مي‌باشد و اين ويژگي در آراء و آثار ميرزا ملكم، عبدالرحيم طالبوف، فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرماني، محمدحسن خان اعتمادالسطلنه، ميرزا يوسف خان مستشارالدوله و حتي در آثار نسل اول روشنفكران مشروطه مثل «سفرنامه‌ي ميرزا صالح شيرازي» مشهود و آشكار است. 5ـ ادبيات مشروطه به لحاظ شيوه‌ي نگارش ميل به ساده‌نويسي داشته و تلاش مي‌كند طيفي از گروه‌هاي عوام را به عنوان مخاطب خود در نظر بگيرد. در واقع منورالفكران مشروطه با اين كار مي‌خواستند پايگاه ارتباطي بين خود و اكثريت مردم برقرار نمايند كه البته در تحقق اين هدف غالباً ناموفق بوده‌اند. 6ـ ادبيات مشروطه به لحاظ جهت‌گيري غالباً مروج «اصلاحات» شبه‌مدرنيستي است.آنها مخاطبان را تشويق به پيروي از طريق «تجدد» و «ترقي» مي‌نمايند و اصطلاحات و تعابير مدرنيستي‌اي چون «دموكراسي»، «پارلمانتاريسم»، «قانون‌گرايي ليبرالي» در آثار آنها به تفصيل يافت مي‌شود. 7ـ آثار ادبي نثر اين دوره عمدتاً تقليدي از «رمان‌»ها و يا رساله‌هاي سياسي و مقالات ژورناليستي غربي است. منورالفكران ايراني از «ميرزا ابوالحسن‌خان ايلچي» و «ميرزا صالح شيرازي» گرفته تا «ميرزا ملكم» و «ميرزا آقاخان» و «ميرزا حبيب اصفهاني» فاقد آشنايي عميق و اجتهادي با مبادي و مباني تمدن غربي بوده و يك سره دعوت به تقليد مظاهر و صفات و شوون عيني و يا جلوه‌هاي ايدئولوژيك آن تمدن مي‌نمودند. فارغ از آن كه به باطن تفكر و روح و جان خرد ابزار غرب و فلسفه‌ي مدرن، راهي و رسوخي و يا از آن فهمي و دركي داشته باشند. اين سطحي‌گرايي و گسسته خردي در حوزه‌ي ادبيات نيز خودنمايي كرده و آثار داستاني و رمان‌واره‌هاي اين جماعت را دستخوش ضعف‌هاي عمده‌ي تكنيكي نموده است. نگاهي به آثار داستاني‌ كه «رمان‌»هاي غربي را الگوي تقليد خود قرار داده‌اند [آثاري مثل «حكايت يوسف شاه» يا «كتاب احمد» و يا «خلسه»] نشان مي‌دهد كه ضعف مفرطي در تكنيك داستاني، شخصيت‌پردازي، روايت‌گري و توصيف وقايع و حوادث و در كل رعايت مؤلفه‌هاي وجودي ساختار «رمان» در اين آثار ديده مي‌شود. اين ضعف‌ها به ويژه در حكايت يوسف شاه اثر آخوند زاده بيش از مثلاً «سياحتنامه‌ي ابراهيم بيگ» اثر زين‌العابدين مراغه‌اي است. هر چند كه در كل مي‌توان گفت هيچ يك از آثار داستاني اين دوره در معناي دقيق كلمه مصداق «رمان» و يا «نوول» نيستند و در بياني مسامحه‌آلود و تقريبي مي‌توان تعبير «رمان‌واره» را براي آنها به كار برد. 8ـ در آثار داستاني و حتي برخي اشعار اين دوره نحوي سياست‌زدگي تحت لواي «رئاليسم» ديده مي‌شود.  نويسندگان و شاعران اين دوره از منظر نقد ادبي خود را پيرو «رئاليسم ادبي» [با مضامين پررنگ سياسي] مي‌نامند.  به عنوان مثال آخوندزاده آن گونه كه از مقالات و نوشته‌هاي ادبي‌اش برمي‌آيد، خود را طرفدار رئاليسم مي‌نامد اما نوع تفسير او از مفهوم رئاليسم نشان مي‌دهد كه او از درك مباني و اصول و مبادي و زيربناي فلسفي و تئوريك رئاليسم ادبي كاملاً غافل بوده و آنچه كه به نام رئاليسم ترويج مي‌نمايد، نحوي واقع‌گرايي نپخته و خام‌انديشانه و مكانيستي است كه با رئاليسم ادبي قرن نوزدهم اروپا تفاوت‌هاي ماهوي دارد. نمونه‌اي از رويكرد مبتني بر «نقد ادبي رئاليستي» آخوندزاده را در رساله‌ي «ايراد» او كه به سال 1279 در نقد «روضه‌الصفاي ناصريه» نگاشته است مي‌توان مشاهده كرد.(1) آنچه كه اين رئاليسم سطحي ادبيات اين دوره را از اعتبار مي‌اندازد، درك كاملاً مكانيستي از رابطه‌ي مؤلف و واقعيت و عدم شناخت مبادي و مباني و غايات فلسفي رئاليسم ادبي است. ضمن اينكه پريشان احوالي ناشي از گسسته خردي موجب گرديده كه ادبيات اين دوره كه ميل آشكار به سياسي بودن و درون مايه‌هاي سياسي دارد [و اين ميل در معناي اعم خود البته في‌نفسه و در نفس‌الامر چيز خوبي است و حكايت‌گر توجه به وجهي از وجوه تعهد و آرمان‌گرايي در ادبيات است] گرفتار «سياست‌زدگي» شود. سياست‌زدگي به معناي صرف، پرداختن به درون‌مايه‌ها و مضامين سياسي نيست بلكه «سياست‌زدگي» مترادف با رويكرد فاقد ذكر و فكر و بدون پشتوانه‌ي تفكري و فارغ از اصول و مبادي به صرف ادا و اطوارها و شعارهاي سياسي است كه سياست‌زدگي در اين معنا در ذات كاست روشنفكري ايران و ادبيات آن نهفته بوده است، زيرا كاست روشنفكري ايران فرزند لژهاي فراماسونري و مجموعه‌اي از زدوبندها و فعاليت‌هاي گسترده‌ي سياسي ـ فرهنگي مي‌باشد كه از زمان سفر «سرجان ملكم» به ايران به سال 1222 ق و فعال شدن «موريه» و «فريزر» و «ملكم» و «اوزلي» در ايران بسترها و ساختارهاي وجودي آن براساس نحوي رويكرد مشخص سياسي و قدرت‌طلبانه پي‌ريزي گرديده است.(2) ادبيات زمينه‌ساز مشروطه در قلمرو نثر و نظم با نويسندگان و شاعراني چون: ميرزا فتحعلي آخوندزاده، عبدالرحيم طالبوف تبريزي، زين‌العابدين مراغه‌اي، «حاج سياح»، ميرزا علي اكبر طاهرزاده صابر، ميرزا آقاخان كرماني، «اديب الممالك فراهاني»، «ايرج ميرزا» و به هنگام در گرفتن امواج نهضت با تصانيف «عارف قزويني» و برخي منظومه‌هاي او قدم به عرصه گذاشت. ادبيات مشروطه را در قلمرو نثر و نظم مي‌توان مورد بررسي قرار داد. در قلمرو نثر اين افراد به عنوان نخستين نويسندگان «رمان‌واره‌ها» و سفرنامه‌هاي ستايش‌آميز شبه داستاني نسبت به غرب مدرن، قابل بررسي هستند: 1ـ ميرزا فتحعلي آخوندزاده متوفي به 1295 ق. 2ـ ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي متوفي به 1329 ق. 3ـ زين‌العابدين مراغه‌اي متوفي به 1328 ق. 4ـ محمدعلي سياح متوفي به 1344 ق. در اين دفتر به گونه‌اي اجمالي به بررسي آراء و آثار اصلي اين افراد مي‌پردازيم: نويسنه : شهريار زرشناس / منبع: باشگاه انديشه
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    اشعار ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
    546
    آمار سایت
  • کل مطالب : 204
  • کل نظرات : 22
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 2521
  • آی پی امروز : 46
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 72
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 106
  • بازدید ماه : 1,196
  • بازدید سال : 13,722
  • بازدید کلی : 482,150
  • کدهای اختصاصی